در دنياي فلسفه ادعايي اغراقآميز و غيردقيق وجود دارد مبني بر اينكه آنچه پس از فيلسوفان يونان باستان به ويژه افلاطون در باب فلسفه گفته شده، حاشيههاي تكميلي يا انتقادي بر آن فيلسوفان بوده است. اين ادعا اگر چه آغشته به اغراق و تسامح است اما از جهت نشان دادن اهميت و تاثير متفكران باستان بر جريانهاي فكري جهان، سخني در خور اعتنا است.
در دنياي اقتصاد و نظريات اقتصادي هم آدام اسميت چنين وضعي دارد. نفوذ آدام اسميت بر آراي اقتصادي اخلافش، به حاميان نظريههاي بازار و اقتصاد آزاد محدود نميشود، بلكه راديكال چپگرايي مانند كارل ماركس هم در مبحث نظريه ارزش- كار از اسميت تاثير پذيرفت. اما تاثير اصلي و نقش پيامبرانه اسميت، در شعبههاي گوناگون طرفداران اقتصاد آزاد ديده ميشود كه هر كدام كوشيده است، يكي از كاستيها يا تناقضهاي «پدر علم اقتصاد» را جبران و تناقضهاي آن را برطرف كند. يكي از جريانهاي كوشا در اين زمينه، اقتصاددانان نئوكلاسيك هستند كه به تلاشي گسترده و چند سويه دست يازيدند تا آراي كلاسيك اسميت را در قالبهاي نو و منطبق با شرايط حادث، جرح و اصلاح كنند.
منظور از نئوكلاسيكها در اين نوشتار، طيفي از اقتصاددانان است كه قيمتها، توليد كالاها و توزيع درآمدها را ذيل جريان عرضه و تقاضا در بازار تعريف ميكنند. اين عناصر اقتصاد نئوكلاسيك به اين فرض بنيادي استوار شده كه انسانها با قدرت عقل و حسابگري خود ميتوانند به انتخابهاي عقلايي دست بزنند و براي تهيه هر كالا يا خدماتي مطابق فايدهاي كه براي آنها دارد خرج كنند. افراد در پي بيشترين فايده و بنگاهها به دنبال بيشترين سود ميروند. افراد به صورت مستقل و بر اساس اطلاعات كامل و مرتبط، انتخاب ميكنند و اين انتخاب توسط توليدكنندگان و مصرفكنندگان، در قالب تخصيص بهينه منابع رخ ميدهد. نام ديگري كه براي نئوكلاسيكها به كار ميرود مارژيناليستها است. منظور از تفكر مارژيناليستي، نوعي نگاه اقتصادي است كه ميگويد هر واحد كالا در وهله نخست براي مصرفكننده، مطلوبيت بسيار بالايي دارد و هرچه نيازها برآورده ميشود، از سطح مطلوبيت كاسته ميشود. نظريه نئوكلاسيكها و مارژيناليستها در آراي اقتصاددانان كلاسيك سدههاي 18 و 19 ريشه دارد. «اقتصاد كلاسيك» عنواني است كه كارل ماركس براي اقتصاددانان پيش از خود به ويژه آدام اسميت و ديويد ريكاردو برگزيد. اقتصاد كلاسيك دو موضوع اصلي را مورد مداقه قرار ميدهد: نظريه ارزش، توزيع كالا در شبكه بازار. براساس آراي اقتصاددانان كلاسيك، ارزش كالا به هزينه توليد آن بستگي دارد. در اين شيوه محاسبه قيمت كالا همهچيز به طرف عرضه يا توليدكننده مربوط ميشود و طرف تقاضا يا مصرفكننده در آن نقشي ندارد مگر تاثير آن بر تقسيم كار. يعني توليدكنندگان تنها علامتي كه از بازار دريافت ميكنند اين است كه اگر كالايي توليد شود فروش خواهد رفت. اما به تدريج، برخي اقتصاددانان در اين موضوع ترديد كردند و اين پرسش را مطرح كردند:اگر كالايي با هزينه بالا يا پايين توليد شود و در بازار متقاضي نداشته باشد قيمت آن را چگونه ميتوان تعيين كرد. كالاي بيمشتري هر مقدار هم كه صرف توليد آن شده باشد، ارزشي نخواهد داشت و موضوع معامله نخواهد بود. نخستين پاسخي كه به اين پرسش داده شد اين بود كه «فايده كالا» براي مصرفكننده، قيمت آن را تعيين ميكند. خاستگاه اين سخن را بايد در آراي فلسفي جان استوارت ميل ديد. به اعتقاد او انسانها با انتخاب خود كه انتخابي سنجيده و عقلايي است در پي كسب بالاترين نفع هستند، لذا هر كالايي را كه مفيدتر تشخيص دهند، فارغ از ميزان هزينه توليد آن با پايينترين قيمتي كه بتوانند در بازار تهيه ميكنند. بديهي است اگر كالاي مفيد با قيمت پايين يافت نشود، مصرفكننده حاضر به پرداخت قيمت بالاتر- تا جايي كه بتواند- هست.
حاشيه ديگري كه بر اقتصاد كلاسيك نوشته شده از آن مارژيناليستها است. واژه مارژين (margin) كه مبناي نامگذاري اين شاخه تفكر اقتصادي قرار گرفته به معناي «حاشيه» يا «مابهالتفاوت» است. اما معنايي كه مارژيناليستها از آن در نظر دارند، اين است كه در هنگام نياز شديد به كالايي، خريدار انگيزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولين واحد كالا و كاهش نياز به آن، براي خريد واحد بعدي، ميل و انگيزه خريد كمتر ميشود. مشهورترين مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، ليوان اول را با ميل فراوان مينوشد اما در ليوانهاي بعدي، اين شوق و تقاضا به سوي صفر ميل ميكند. يعني با هر واحد مصرف، مطلوبيت كمتر ميشود. مبناي اين بحث با بحث كلاسيكها درباره انتخاب بين كالاي ارزان آب و كالاي گران الماس تفاوت دارد. كلاسيكها براي حل اين تناقض، به جاي بحث مطلوبيت، تقسيمبندي ارزش كالاها به ارزش مصرفي و ارزش مبادله را مطرح ميكردند. (اين موضوع در مقاله ديگر ماهنامه دنياي اقتصاد يعني مكتب اتريش و ريشههايش بررسي شده است).
اقتصاددانان برجستهاي كه مبدع اين بحث بودند يعني ويليام استنلي، كارل منگر و لئون والراس پيشگامان انقلاب مارژيناليستي شمرده ميشوند. اما انقلاب اين سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تكميل شد و به همين علت بين نامهاي مارژيناليسم و مارشال نوعي پيوستگي ايجاد شده كه هر يك، ديگري را به ياد ميآورد. اهميت كار مارشال در اين بود كه بين آراي كلاسيكها و منتقدان مارژيناليست آنها به دنبال يك نقطه تعادل گشت و آن را يافت. مارشال ميگفت كلاسيكها برطرف عرضه تاكيد كرده و طرف تقاضا را ناديده گرفتهاند و مارژيناليستها و برعكس آنها عمل كرده و بر نقش فايده، تاكيد افراطي كردهاند. او براي روشنتر كردن بحث خود از تمثيل قيچي استفاده كرد و گفت اينكه گفته ميشود طرف عرضه و قيمت توليد تعيينكننده است يا ميل مصرفكننده به خريد، مثل اين ميماند كه كسي بپرسد كدام تيغه قيچي مهمتر است. مارشال از اين بحث نتيجه ميگيرد، تعيينكننده نهايي قيمت، نسبت بين عرضه و تقاضا است كه ميتوان آن را با مدل رياضي يا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ويژگي اصلي نظريههاي نئوكلاسيك، باز بودن راه تحول در آنها است. به همين علت شايد نتوان براي آن نقطه شروع و پايان روشني را نشان داد. بحثهاي نئوكلاسيكها كه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بيستم نيز ادامه يافت. از درون آراي كارل منگر، مكتب اتريش سر برآورد و آراي مارشال، الهامبخش شمار ديگري از اقتصاددانان از جمله جون رابينسون و ادوارد چمبرلن شد. تاكيد اقتصاددانان نئوكلاسيك در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، به رقابت كامل و موانع آن متمركز شده بود.
از درون اين بحثها، در سالهاي بين دو جنگ جهاني آراي تازهاي بيرون آمد كه مدونترين آنها مكتب كينز بود و به نظريه غالب تبديل شد. جان مينارد كينز كه در زمان بحران اقتصادي آمريكا (1931-1929) ميزيست علتالعلل اين بحران را كاهش تقاضا تشخيص داد و پيشنهادي شبهسوسياليستي ارائه كرد. براساس طرح كينز، چون جامعه توان مصرف ندارد و اين ناتواني موجب كند شدن چرخه توليد ميشود، پس دولت بايد با بالا بردن هزينههاي خود به رونق توليد كمك كند. استدلال كينز اين بود كه وقتي دولت با طرحهاي خود، پول به جامعه ميفرستد، اين پول صرف خريد كالاها ميشود، كارخانهها رونق ميگيرد، كارگران جديد استخدام ميكنند، كارگران با دستمزد خود خريد ميكنند، رونق كارخانهها بيشتر ميشود و دوباره كارگران جديد با كارخانههاي جديد ميآيند، دستمزدها به بازار ميرود و چرخه رونق همچنان تكرار ميشود. اين فرمول كينزي، در هنگامهاي كه اقتصاد امريكا و به تبع آن برخي كشورهاي ديگر در ركود به سر ميبرد، تا حدودي موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفيتهاي خالي توليد، راهحل كينز با آفت افزايش نقدينگي در بازار و كسري بودجه دولت روبهرو شد و ضرورت بازبيني در آن به سر زبانها افتاد. منتقدان كينز گروه تازهاي از اقتصاددانان بودند كه موضوع نوشتهاي ديگر است: مكتب شيكاگو.
گفتههاي نئوكلاسيكها
آلفرد مارشال (1924-1842) اقتصاددان انگليسي و مدونكننده نظريه عرضه و تقاضا و مطلوبيت نهايي در علم اقتصاد. كتابهاي مارشال به ويژه اصول علم اقتصاد، سالها درسنامه دانشكدههاي اقتصادي انگلستان و جهان بود.
سرمايه، آن بخش از دارايي است كه از درون آن ثروت تازه پديد آيد.
حق مالكيت افراد، برآمده از قوانين مدني و بينالمللي يا دست كم عرف است كه قدرت آن از قانون كمتر نيست.
جان مينارد كينز (1946-1883)، اقتصاددانان انگليسي كه آراي او به شكلگيري مكتب كينز انجاميد. آراي كينز بر نظريههاي اقتصادي پس از او و رفتار دولتها به ويژه در سياستگذاريهاي سالانه تاثير عميقي گذاشت.
دولتها در دورههايي كه تورم به صورت پيوسته وجود دارد، بخش بزرگي از دارايي شهروندان خود را به صورت پنهاني مصادره ميكنند.
مساله اين نيست كه مردم را چگونه به قبول افكار جديد متقاعد كنيم. مساله اصلي اين است كه چطور به آنها بقبولانيم عقايد كهنه را فراموش كنند.
در درازمدت هم مردهايم. (پس راهحلهاي اقتصادي بايد معطوف به حل مسائل آني باشد).
در دنياي اقتصاد و نظريات اقتصادي هم آدام اسميت چنين وضعي دارد. نفوذ آدام اسميت بر آراي اقتصادي اخلافش، به حاميان نظريههاي بازار و اقتصاد آزاد محدود نميشود، بلكه راديكال چپگرايي مانند كارل ماركس هم در مبحث نظريه ارزش- كار از اسميت تاثير پذيرفت. اما تاثير اصلي و نقش پيامبرانه اسميت، در شعبههاي گوناگون طرفداران اقتصاد آزاد ديده ميشود كه هر كدام كوشيده است، يكي از كاستيها يا تناقضهاي «پدر علم اقتصاد» را جبران و تناقضهاي آن را برطرف كند. يكي از جريانهاي كوشا در اين زمينه، اقتصاددانان نئوكلاسيك هستند كه به تلاشي گسترده و چند سويه دست يازيدند تا آراي كلاسيك اسميت را در قالبهاي نو و منطبق با شرايط حادث، جرح و اصلاح كنند.
منظور از نئوكلاسيكها در اين نوشتار، طيفي از اقتصاددانان است كه قيمتها، توليد كالاها و توزيع درآمدها را ذيل جريان عرضه و تقاضا در بازار تعريف ميكنند. اين عناصر اقتصاد نئوكلاسيك به اين فرض بنيادي استوار شده كه انسانها با قدرت عقل و حسابگري خود ميتوانند به انتخابهاي عقلايي دست بزنند و براي تهيه هر كالا يا خدماتي مطابق فايدهاي كه براي آنها دارد خرج كنند. افراد در پي بيشترين فايده و بنگاهها به دنبال بيشترين سود ميروند. افراد به صورت مستقل و بر اساس اطلاعات كامل و مرتبط، انتخاب ميكنند و اين انتخاب توسط توليدكنندگان و مصرفكنندگان، در قالب تخصيص بهينه منابع رخ ميدهد. نام ديگري كه براي نئوكلاسيكها به كار ميرود مارژيناليستها است. منظور از تفكر مارژيناليستي، نوعي نگاه اقتصادي است كه ميگويد هر واحد كالا در وهله نخست براي مصرفكننده، مطلوبيت بسيار بالايي دارد و هرچه نيازها برآورده ميشود، از سطح مطلوبيت كاسته ميشود. نظريه نئوكلاسيكها و مارژيناليستها در آراي اقتصاددانان كلاسيك سدههاي 18 و 19 ريشه دارد. «اقتصاد كلاسيك» عنواني است كه كارل ماركس براي اقتصاددانان پيش از خود به ويژه آدام اسميت و ديويد ريكاردو برگزيد. اقتصاد كلاسيك دو موضوع اصلي را مورد مداقه قرار ميدهد: نظريه ارزش، توزيع كالا در شبكه بازار. براساس آراي اقتصاددانان كلاسيك، ارزش كالا به هزينه توليد آن بستگي دارد. در اين شيوه محاسبه قيمت كالا همهچيز به طرف عرضه يا توليدكننده مربوط ميشود و طرف تقاضا يا مصرفكننده در آن نقشي ندارد مگر تاثير آن بر تقسيم كار. يعني توليدكنندگان تنها علامتي كه از بازار دريافت ميكنند اين است كه اگر كالايي توليد شود فروش خواهد رفت. اما به تدريج، برخي اقتصاددانان در اين موضوع ترديد كردند و اين پرسش را مطرح كردند:اگر كالايي با هزينه بالا يا پايين توليد شود و در بازار متقاضي نداشته باشد قيمت آن را چگونه ميتوان تعيين كرد. كالاي بيمشتري هر مقدار هم كه صرف توليد آن شده باشد، ارزشي نخواهد داشت و موضوع معامله نخواهد بود. نخستين پاسخي كه به اين پرسش داده شد اين بود كه «فايده كالا» براي مصرفكننده، قيمت آن را تعيين ميكند. خاستگاه اين سخن را بايد در آراي فلسفي جان استوارت ميل ديد. به اعتقاد او انسانها با انتخاب خود كه انتخابي سنجيده و عقلايي است در پي كسب بالاترين نفع هستند، لذا هر كالايي را كه مفيدتر تشخيص دهند، فارغ از ميزان هزينه توليد آن با پايينترين قيمتي كه بتوانند در بازار تهيه ميكنند. بديهي است اگر كالاي مفيد با قيمت پايين يافت نشود، مصرفكننده حاضر به پرداخت قيمت بالاتر- تا جايي كه بتواند- هست.
حاشيه ديگري كه بر اقتصاد كلاسيك نوشته شده از آن مارژيناليستها است. واژه مارژين (margin) كه مبناي نامگذاري اين شاخه تفكر اقتصادي قرار گرفته به معناي «حاشيه» يا «مابهالتفاوت» است. اما معنايي كه مارژيناليستها از آن در نظر دارند، اين است كه در هنگام نياز شديد به كالايي، خريدار انگيزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولين واحد كالا و كاهش نياز به آن، براي خريد واحد بعدي، ميل و انگيزه خريد كمتر ميشود. مشهورترين مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، ليوان اول را با ميل فراوان مينوشد اما در ليوانهاي بعدي، اين شوق و تقاضا به سوي صفر ميل ميكند. يعني با هر واحد مصرف، مطلوبيت كمتر ميشود. مبناي اين بحث با بحث كلاسيكها درباره انتخاب بين كالاي ارزان آب و كالاي گران الماس تفاوت دارد. كلاسيكها براي حل اين تناقض، به جاي بحث مطلوبيت، تقسيمبندي ارزش كالاها به ارزش مصرفي و ارزش مبادله را مطرح ميكردند. (اين موضوع در مقاله ديگر ماهنامه دنياي اقتصاد يعني مكتب اتريش و ريشههايش بررسي شده است).
اقتصاددانان برجستهاي كه مبدع اين بحث بودند يعني ويليام استنلي، كارل منگر و لئون والراس پيشگامان انقلاب مارژيناليستي شمرده ميشوند. اما انقلاب اين سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تكميل شد و به همين علت بين نامهاي مارژيناليسم و مارشال نوعي پيوستگي ايجاد شده كه هر يك، ديگري را به ياد ميآورد. اهميت كار مارشال در اين بود كه بين آراي كلاسيكها و منتقدان مارژيناليست آنها به دنبال يك نقطه تعادل گشت و آن را يافت. مارشال ميگفت كلاسيكها برطرف عرضه تاكيد كرده و طرف تقاضا را ناديده گرفتهاند و مارژيناليستها و برعكس آنها عمل كرده و بر نقش فايده، تاكيد افراطي كردهاند. او براي روشنتر كردن بحث خود از تمثيل قيچي استفاده كرد و گفت اينكه گفته ميشود طرف عرضه و قيمت توليد تعيينكننده است يا ميل مصرفكننده به خريد، مثل اين ميماند كه كسي بپرسد كدام تيغه قيچي مهمتر است. مارشال از اين بحث نتيجه ميگيرد، تعيينكننده نهايي قيمت، نسبت بين عرضه و تقاضا است كه ميتوان آن را با مدل رياضي يا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ويژگي اصلي نظريههاي نئوكلاسيك، باز بودن راه تحول در آنها است. به همين علت شايد نتوان براي آن نقطه شروع و پايان روشني را نشان داد. بحثهاي نئوكلاسيكها كه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بيستم نيز ادامه يافت. از درون آراي كارل منگر، مكتب اتريش سر برآورد و آراي مارشال، الهامبخش شمار ديگري از اقتصاددانان از جمله جون رابينسون و ادوارد چمبرلن شد. تاكيد اقتصاددانان نئوكلاسيك در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، به رقابت كامل و موانع آن متمركز شده بود.
از درون اين بحثها، در سالهاي بين دو جنگ جهاني آراي تازهاي بيرون آمد كه مدونترين آنها مكتب كينز بود و به نظريه غالب تبديل شد. جان مينارد كينز كه در زمان بحران اقتصادي آمريكا (1931-1929) ميزيست علتالعلل اين بحران را كاهش تقاضا تشخيص داد و پيشنهادي شبهسوسياليستي ارائه كرد. براساس طرح كينز، چون جامعه توان مصرف ندارد و اين ناتواني موجب كند شدن چرخه توليد ميشود، پس دولت بايد با بالا بردن هزينههاي خود به رونق توليد كمك كند. استدلال كينز اين بود كه وقتي دولت با طرحهاي خود، پول به جامعه ميفرستد، اين پول صرف خريد كالاها ميشود، كارخانهها رونق ميگيرد، كارگران جديد استخدام ميكنند، كارگران با دستمزد خود خريد ميكنند، رونق كارخانهها بيشتر ميشود و دوباره كارگران جديد با كارخانههاي جديد ميآيند، دستمزدها به بازار ميرود و چرخه رونق همچنان تكرار ميشود. اين فرمول كينزي، در هنگامهاي كه اقتصاد امريكا و به تبع آن برخي كشورهاي ديگر در ركود به سر ميبرد، تا حدودي موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفيتهاي خالي توليد، راهحل كينز با آفت افزايش نقدينگي در بازار و كسري بودجه دولت روبهرو شد و ضرورت بازبيني در آن به سر زبانها افتاد. منتقدان كينز گروه تازهاي از اقتصاددانان بودند كه موضوع نوشتهاي ديگر است: مكتب شيكاگو.
گفتههاي نئوكلاسيكها
آلفرد مارشال (1924-1842) اقتصاددان انگليسي و مدونكننده نظريه عرضه و تقاضا و مطلوبيت نهايي در علم اقتصاد. كتابهاي مارشال به ويژه اصول علم اقتصاد، سالها درسنامه دانشكدههاي اقتصادي انگلستان و جهان بود.
سرمايه، آن بخش از دارايي است كه از درون آن ثروت تازه پديد آيد.
حق مالكيت افراد، برآمده از قوانين مدني و بينالمللي يا دست كم عرف است كه قدرت آن از قانون كمتر نيست.
جان مينارد كينز (1946-1883)، اقتصاددانان انگليسي كه آراي او به شكلگيري مكتب كينز انجاميد. آراي كينز بر نظريههاي اقتصادي پس از او و رفتار دولتها به ويژه در سياستگذاريهاي سالانه تاثير عميقي گذاشت.
دولتها در دورههايي كه تورم به صورت پيوسته وجود دارد، بخش بزرگي از دارايي شهروندان خود را به صورت پنهاني مصادره ميكنند.
مساله اين نيست كه مردم را چگونه به قبول افكار جديد متقاعد كنيم. مساله اصلي اين است كه چطور به آنها بقبولانيم عقايد كهنه را فراموش كنند.
در درازمدت هم مردهايم. (پس راهحلهاي اقتصادي بايد معطوف به حل مسائل آني باشد).
0 نظرات:
ارسال یک نظر