فرمول محاسبه قیمت سکه از طریق قیمت اونس جهانی

1- یک انس طلا = 31.103431 گرم باعیار (999.9) که عیار (24) هم خوانده می شود.
2- یک مثقال طلا = 4.608 گرم میباشد.
3- مظنه طلا درایران (که برسرزبان ها میباشد) یعنی قیمت 4.608 گرم طلای 17 عیار یا (705)
4- سكه تمام بهار آزادي (قدیمی و طرح امام ) عيار (21.6) مي باشد يا همان عيار (900) كه عيار 22 هم خوانده ميشود وزن هر سكه (8.133) گرم مي باشد.
5- سكه نيم بهار آزادي (وزن 4.0665 گرم عيار 900 )
6- سكه ربع بهارآزادي (وزن 2.03225 عيار900 )
فرمول 1
قیمت یک انس طلا * قیمت یک دلار /9.5742 = مظنه طلای ایران (قیمت 4.608 گرم طلای 17 عیار یا (705)
مثال : قیمت یک انس طلا 614.2دلار - قیمت یک دلار 915 تومان مظنه چقدر میشود ؟
614.2 دلار*915 تومان /9.5742=58698 تومان ( مظنه ایران ) عیار 17یا 705.
فرمول 2
قیمت یک انس طلا * قیمت یک دلار / 4.24927= قیمت یک عدد سکه تمام.
مثال: 614.2 دلار * 915 تومان /4.24927=132256 تومان ( قیمت یک عدد سکه تمام بهار آزادی )
قیمت یک اونس طلا * قیمت یک دلار /8.999=قیمت یک مثقال (4.608 گرم ) طلای 18(750) عیار.
مثال : 642 دلار*915 تومان /8.999=65277 تومان قیمت یک مثقال (4.608 گرم ) طلای 18 (750)عیار از اونس جهانی.
فرمول 4
مثال: 65277/4.608 = 14166 تومان قیمت یک گرم طلای 18 (750) عیار.
فرمول 5
مظنه 17 ( 705 )/ 4.608 / 705 * ( هر عیاری ) = قیمت یک گرم طلا با هر عیاری.
مثال: قیمت یک گرم طلا با عیار 925 از روی مظنه 61355 تومان چقدر میشود؟
فرمول بسیارمهم 6
مبلغ پولتان / مظنه روز * 4.608 * 705 / عیار ( شمش طلا یا طلای آب شده ) = مقدار( وزن ) طلای خرید شده با پول موجود و عیار مشخص ( شمش طلا یا آب شده ).
مثال: 7000000 تومان پول داریم ( برای خرید ) مظنه روز 61000 تومان مغازه دار برای فروش طلای آب شده با عیار 935 دارد با مبلغ فوق چند گرم طلای آب شده باعیار (935) روی مظنه 61000 تومان باید به ما بدهد.
فرمول بسیارمهم 7
مقدار ( وزن ) طلایتان * مظنه روز / 4.608 / 705 * عیار ( شمش یا آب شده ) = مبلغ ( پول ) طلای شما که موقع فروش باید بگیرید.
مثال: 398.7 گرم طلای آبشده باعیار ( 935 ) داریم مظنه روز هم 65000 تومان موقع فروش چقدر پول از مغازه دار بگیریم.
398.700 گرم * 65000 تومان / 4.608 / 705 * 935 = 7458811 تومان ازفروشنده و فروشگاه باید بگیرید.
وقتی اعضای مافیای سپاه هم گرفتار غضب پدر خوانده ها میشوند !

جـــرس: یکی از اعضای جدا شدۀ نیروی قدس سپاه (یگان برون مرزی سپاه پاسداران) در نامه ای به دادستان نظامی تهران، خاطرنشان کرده است "پرونده مرگ مشکوک سید آیت موسوی، محافظ قاسم سلیمانی (فرمانده نیروی قدس) و مسئول دفتر سردار ربیعی(خانی) نیاز به بازبینی دارد."
سید آیت موسوی، چندی پیش بعد از اختلافات و مشاجراتی که با مقامات ارشد نیروی قدس پیرامون نقش سپاه در "قاچاق سلاح و مواد مخدر و همچنین مداخلات در عراق" داشت، بطور ناگهانی و در حالیکه عازم اربیل عراق بود، در جنوب غربی ایران (جاده فاو)، در اثر تصادفی مشکوک (جدا شدن لاستیک اتومبیلش) کشته شد و بلافصله در دارالسلام اسلامشهر، قطعه شهدا دفن شد.
یکی از اعضای جدا شدۀ نیروی قدس سپاه، در گزارشی به جرس، از نامه خود به شکرالله بهرامی(دادستان نظامی تهران) خبر داده؛ که از وی خواسته است پرونده کشته شدن سید آیت موسوی، محافظ قاسم سلیمانی و مسئول دفتر سردار ربیعی(خانی) مورد بازبینی قرار گیرد.
این عضو جدا شدۀ نیروی قدس سپاه پاسداران، در گزارش خود به جرس نوشته است:
"سید آیت موسوی را در یکی از هیئت های عزاداری در محله فلاح تهران شناختم. سال ١٣۸١ بود .در تعطیلات دوران آموزشی بودم. سید خیلی آرام و تودار بود. بچۀ اسلامشهر بود. سرهنگ زرگر که از ناحیه فک و دهان جانباز جنگ بود و چندین سال مسئولیتی در سپاه قدس داشت، خیلی از بچه های اسلامشهر را به سپاه قدس برد.
بعدها مرتضی سبزی که او هم ساکن همانجا بود، در گزینش سپاه قدس وارد شد و خیلی دیگر را با خود داخل برد؛ که سید آیت موسوی هم یکی از آنها بود که خدمت سربازیش در قدس سپری شد و بعدها نیز رسمی همانجا شده بود.
موسوی از همان اول به واسطه دوستی و آشنایی با سید محمد عسگری که در حال حاضر مسئول دفتر ۹۰۰ قدس (پشتیبانی حوزه لبنان) است و قبلا مسئول دفتر تشریفات آن مجموعه بود، به عنوان سرباز به دبیرخانه و بعدها به دفتر سردار ربیعی (با نام مستعار خانی) رفته بود.
موسوی به من می گفت خانی خیلی به من محبت می کند و حتی پیشنهاد ماندنم در سپاه قدس را هم او داده و کار رسمی شدنم را پیگیری کرده بود.
بعد از مدتی به دفتر قاسم سلیمانی (فرمانده نیروی قدس) رفت و در گروه محافظین وی وارد شد و از آن زمان حضورش در قدس شناور شد. از دفتر خانی، سلیمانی، تا دفتر پشتیبانی و تشریفات لبنان تا نهایتا دفتر عراق؛ و آخرین حضورش آجودان سردار خانی بود که مسئول دفاترتشریفات قدس و با حفظ سمت جانشین سلیمانی بود.
از همان زمان (ورود به دفتر عراق)، موسوی چند مرتبه برای خروج از نیروی قدس استعفا نامه ای خطاب به خانی نوشت و در آن نامه با اشاره به برخی از موضوعات که ماموریت سپاه پاسداران این نیست خواستار قبول استعفای خود شده بود.
وی همچنین از تخلفات گسترده قاسم سلیمانی برایم (راوی گزارش) بارها صحبت کرده بود و اینکه از وضعیت کنونی سپاه خسته شده و نمی تواند در آنجا بماند.
موسوی گفت محفل هایی در نیروی قدس سپاه قدرتی را ایجاد کرده اند که دست به قاچاق سلاح و مواد مخدر و قتل های غیر قابل تصور می زنند.
خودش از جلساتی که همراه سردار ربیعی و قاسم سلیمانی و افرادی چون حاج قدرت باجلان برای خرید رای در عراق رفته بودند می گفت و از اینکه بعضی ها برای دریافت وام های یک میلیون تومانی، باید چند ماه در صف باشند؛ ولی اینها در یک فقره فقط ۸۰۰ هزار دلار در یک شهر کوچک عراق هزینه کرده بودند.
سید آیت می گفت خسته شده ام و می خواهم بزنم بیرون .
روزی که به همراه تیمی به سرپرستی سردار ربیعی با پرواز ماهان به اربیل عراق می رفتند، من شیفت اطلاعات بودم در فرودگاه، تعطیلات عید سال 85 بود.
چند شب قبلش به من زنگ زد گفت اربیل می روم کجایی؟ گفتم من شیفتم بیا می بینمت.
دیدمش و به مزاح گفتم مگه استعفا ندادی؟
گفت «سلیمانی من را به دفترش صدا کرده و جلوی من استعفا را پاره کرده و گفت ...کسی که خربزه می خوره پای لرزش می نشیند. اگر قرار بود بری اشتباه کردی که آمدی داخل، ما برای حفظ نظام کار می کنیم... و آیت موسوی گفت من هم گفتم حاجی قاچاق کجاش حفظ نظام است، و سلیمانی به من گفته این چیزها به تو ارتباط ندارد...»
اما این موارد گذشت تا اینکه موسوی به من گفت به مسافرت می رود و بعد از چند روز ناگهان خبر آمد که در جاده فاو، لاستیک تویوتا هایلوکس سپاه قدس که وی سوارش بوده، کنده شده و چپ کرده است.
اکنون جای سوال دارد اینکه سید جلوی من به اربیل رفت چطور سر از جاده فاو در آورد و تاریخ کشته شدنش را 3 فروردین اعلام کرده بودند؛ در حالیکه ششم کشته شد.
سید آیت همیشه به همراه فرماندهان سپاه قدس جایی می رفت و قبل از سفر اربیل نیز، حاضر به رفتن به عراق نبود و خودش هم می گفت راضی به رفتن نیستم ولی اگر نروم برایم مشکل درست می کنند.
اما مسئله این است که وی خیلی چیزها از نیروی قدس می دانست.
مقامات سپاه گفتند که در اثر کنده شدن لاستیک (آنهم لاستیک تویوتا هایلوکس)، ماشین وی چپ کرده است و من که خودم در غسل دادن کنار جسدش بودم، اثری از تصادفی که ماشین چپ کرده باشد یا سر و بندش آسیب دیده باشد، قابل مشاهده نبود.
از مراسم غسل تا دفن او هم، قاسم سلیمانی هم ربیعی از اول تا آخر حضور داشتند و مدام به پدرش می گفتند نگران هیچ چیز نباشید ما هستیم و همه چیز را انجام می دهیم و با اعلام شهادت وی و دفن او در قطعه شهدا دارالسلام در اسلامشهر، همه نکات و موارد همراه سید را زیر خاک دفن کردند.
سید آیت موسوی حرف های زیادی برای گفتن داشت.از کارهای غیر قابل تصور قدس می گفت.یکبار با یکی از سرهنگ های نیروی قدس به نام ضیایی با نام مستعار سفری که در معاونت عملیات قدس است درگیر شده بود و صورتش را زخمی کرده بودند...
اکنون فقط امیدوارم همکاران و دوستان نزدیکش مثل ع...، ج... و خیلی های دیگر که او را از نزدیک می شناختند، در برابر این موضوع سکوت نکنند. زیرا آنها و خیلی های دیگر که نامشان برده نشد امروز در قدس کار می کنند و شاهد این تخلفات هستند.اینان می دانند سید آیت موسوی را حذف کرده اند؛ اما با مصلحت اندیشی سکوت می کنند.
من نتوانستم سکوت کنم زیرا سید را و حقیقت را نمی توانم فراموش کنم.
سید آیت موسوی، ساکن شهرک واوان محله...، کوچه ...بود.هنوز هم خانواده اش همانجا سکونت دارند. نمی دانم مسئولین قدس چه پاسخی دارند اما امیدوارم پاسخ قانع کننده ای به سوالات زیر داشته باشند :
الف/سید آیت موسوی در روز دوم فروردین کشور را به همراه تیمی با سرپرستی سردار ربیعی(خانی)ترک نمود.اما چند روز بعد اعلام می گردد که وی در تاریخ سوم فروردین در جاده فاو به علت کنده شدن لاستیک خودرو تویوتا کشته می شود.مطابق لیست ورود و خروج مسافرین ایشان در چه تاریخی وارد کشور شدند که در تاریخ سوم فروردین در جاده فاو به علت کنده شدن لاستیک خودرو کشته شدند؟
ب/چرا اجازه داده نشد که جنازه سید آیت موسوی کالبد شکافی شود و پزشکی قانونی اعلام نظر نماید که کشته شدن وی در اثر چه چیزی بوده است؟
ج/چرا با توجه به اینکه سید آیت موسوی تصادف نموده بودند و به گفته برخی از نیروهای سپاه قدس خودروی ایشان با سرعت زیادی چپ کرده است هیچ آثاری از تصادف در بدن وی وجود نداشت."
لازم به ذکر است سامانه خبری – تحلیلی جنبش راه سبز (جــرس)، در راستای اطلاع رسانی و شفاف سازی، از کاربران و مخاطبان و آگاهانِ این قضیه می خواهد، تا اطلاعات تکمیلی و مرتبط با این مسئله را به این سایت ارسال نمایند.
نحوه شهادت فاطمه سمسارپور از زبان همسرش

پیکر خانم سمسارپور، به گفته همسرش شبانه و در شهرستان بابل دفن شده است. آقای میراسدالهی که شکایت کرده و خواهان معرفی قاتل همسر و ضارب فرزندش شده است به "روز" می گوید: آخرین جواب دادگاه این بود که ضارب شناسایی نشد و بهتر است دیه بگیرید.
در حین مصاحبه صدای پسر کوچک این خانواده که از پنجره شاهد گلوله خوردن مادر و برادرش بوده به گوش می رسد. او از پدرش گله میکند که: چرا باز این مسائل را تکرار میکنید. چرا آن صحنه ها را برای من زنده می کنید، بسه دیگه و...
کوشا میراسدالهی روز 30خرداد وقتی مادر و برادرش گلوله خوردند از پشت پنجره نظاره گر بود و به گفته پدرش به همین علت از نظر روحی ضربه خورده و تحت درمان روانپزشک است. این پسر که اکنون 13 سال دارد، در قالب شعری، شهادت مادرش را توصیف کرده است. او در این شعر مرگ مادرش را چنین توصیف کرده: گل او ریخت که ریخت، پرپر شد ولی این چشم ندید، گل او را بردند، بذر او بر دل ماست... جسم او را بردند، ریشه اش در تن ماست....
گفتگوی "روز" با حسن میراسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور را در ذیل بخوانید.
آقای میر اسدالهی، روز 30 خرداد چه اتفاقی افتاد؟
من از صبح رفته بودم سر کار؛ آن روز کارم زیاد بود و گفته بودم دیر برمیگردم. خانه ما در کوچه سینا است پشت مجتمع قضایی و نزدیک آزادی. آن روز همه جا شلوغ بود، من به خاطر بچه ها که یکی دانشجوی دانشگاه شریف بود و دومی هم در مدرسه مفید، نزدیک خوابگاه شریف درس می خواند، در نزدیک آزادی خانه گرفته ام. فاطمه گاهی می خندید و می گفت: این همه جا؛ تو ما را آوردی اینجا! و من می گفتم به خاطر بچه ها اینجا بهتر است و...
آن روز نگران بودم، ساعت 6 غروب دل شوره داشتم زنگ زدم خانه و با فاطمه حرف زدم؛ حالشان خوب بود و منزل بودند. ساعت 7 بود که دل شوره و استرس شدید آزارم میداد، پسر کوچکم کوشا زنگ زد اصلا نمی توانست حرف بزند. به سرعت راه افتادم سمت منزل، همه مسیرها بسته بود. اما هر طور بود خودم را به منزل رساندم. دیدم پسر کوچکم هراسان و گریان در خانه است و فاطمه و کاوه نیستند. چند تن از همسایگان هم منزل ما بودند. آنها گفتند فاطمه و کاوه گلوله خورده اند.
این اتفاق چگونه رخ داده بود؟ همسر و فرزند شما چگونه تیر خورده بودند؟
حدود ساعت یک ربع به 7 بوده که فاطمه و بچه ها صدای انفجاری را در کوچه می شنوند. فاطمه و کاوه سراسیمه پایین می روند ببینند چه خبر است. همسایه های دیگر هم پایین می آیند. چند نفر را می بینند که کلت به دست ایستاده اند. تعقیب و گریز با مردم به کوچه ما کشیده بود. جنب منزل ما، یک مجتمع چند طبقه است. رئیس مجتمع رو به نظامیانی که اسلحه به دست بودند، دستانش را بالا می برد و با اشاره به لوله گاز می گوید: شلیک نکنید، اینجا منفجر می شود. اما همان لحظه با گلوله به پای مرد همسایه می زنند و بلافاصله هم فاطمه و کاوه را که کنار او ایستاده بودند. فاطمه را به قلبش و کاوه را به شکمش می زنند. و همه اینها در حالی اتفاق می افتد که کوشا از پنجره همه را می دیده است.
بعد از تیراندازی چه اتفاقی می افتد؟ همسر و پسرتان و همچنین همسایه تان را کجا می برند؟
بااینکه نزدیک خانه ما درمانگاه بود و آمبولانس هم وجود داشت اما هیچ اقدامی نمی کنند. مردم خود آنها را به درمانگاه بهگر و سپس بیمارستان شهریار می برند. نمی دانم چگونه رفتم تا درمانگاه بهگر... در مسیر شاید حدود 20 بار باتوم خوردم اما عین خیالم نبود.. اصلا نبودم انگار در این دنیا... چگونه می رفتم فقط خدا میداند... به درمانگاه رسیدم و پرسیدم؛ هیچ کس جوابگو نبود. تا پرستاری راهنمایی ام کرد. بعد وسایلی رادر گوشه ای تلنبار شده. دیدم در بین کوه وسایل ساعت مچی همسرم که سال گذشته برای تولدش خریده بودم بود. پرستارگفت برده اند شهریار... رفتم بیمارستان شهریار... همه چیز آشفته بود... رفتم بیمارستان شهریار، سراغ فاطمه و کاوه را گرفتم. پرستاری گفت خانمت فوت کرده اما پسرت زنده است. رفتم بالای سر کاوه، دیدم غرق در خون است. گفتند پزشک ندارند، مسیر ها بسته است و پزشک ها نتوانسته اند به بیمارستان برسند. فاطمه که نزدیک ساعت 7 گلوله خورده بود، مدتی طولانی بدون پزشک روی تخت افتاده و جان داده بود. دکتر که بعد آمد و دید گفت اگر به او رسیده بودند زنده می ماند. ساعت حدود ده بود که دکتر دهخدا رسید. با سختی و داوطلبانه آمده بود. مسیر بسته بود و تمام طول راه، پشت فرمان و در حالیکه دستش کارت شناسایی و بیرون از پنجره بود، تا بیمارستان آمده بود. خدا خیرش دهد آن شب جان 6 نفر را نجات داد که یکی هم کاوه بود. کاوه را جراحی کرد. دو ماه تمام به روده اش دستگاه وصل بود و بعد دوباره جراحی شد. 25 سانتی متر از محل روده شکافته شد، آپاندیست اش را هم درآوردند و...
اکنون حال کاوه چطور است؟
الان حالش بهتر است و دانشگاه میرود. کاوه مهندس برق است. ورودی سال 83، دانشگاه شریف و در مقطع فوق لیسانس هم رتبه دوم را آورده بود و رشته ام بی ای می خواند.
چرا پیکر فاطمه را در بابل به خاک سپردید؟
رفتم جنازه را بگیرم پرسیدند شکایتی داری؟ از ترس اینکه جنازه را تحویل ندهند گفتم نه. از محل، استشهاد جمع کردیم که در تظاهرات نبوده و جلوی در منزلش بوده. بعد تعهد گرفتند که از کسی شکایت نکنم و اینکه مراسم برگزار نکنیم. تعهد را دادم، استشهاد را دادم و فاطمه را آوردند بهشت زهرا و شستند و تحویل دادند. ما هم بردیم به بابل که زادگاهمان است. شبانه بردیم و در تنهایی و غربت به خاک سپردیم. ترسیدیم باز مشکلی پیش بیاید. بعد که به خاک سپردیم، رفتم به مادر فاطمه قضیه را گفتم که قبر دخترت اینجاست. نمیدانید چقدر سخت است. نمیدانید چه دردی است آدم در وطن خودش غریب باشد. فاطمه را ما در نهایت غربت و تنهایی به خاک سپردیم.
و بعد شکایت کردید؟
بله شکایت کردم، پرونده در دادسرای نظامی است. اما آخرین جوابی که به ما دادند این بود که شما در شکایتتان گفته اید "نظامی ناشناس" زده است. گفتم بله نظامی بوده اما ناشناس، چون ما اسم او را که نمی دانیم. گفتند پس ناشناس است و از بیت المال دیه بگیرید. اعتراض کردم؛ گفتم سلاح شناسایی شده، شما نوع گلوله را نیز شناسایی کرده اید، چطور نمی توانید شناسایی کنید آن روز چه کسانی در عملیات بودند، چه کسانی شلیک کرده اند و از اسلحه شان شلیک شده، اما هیچ جوابی ندادند.
به شما گفته اند گلوله از چه نوعی بوده؟
در گزارش نوشته اند. هم نوع کلت را مشخص کرده اند، هم گلوله را نوشته اند، از نوع نه میلی متری بوده است.
گواهی پزشکی قانونی چی؟ آیا در این گواهی اصابت گلوله را نوشته اند؟
بله نوشته اند فوت بر اثر اصابت گلوله.
گفتید کوشا شاهد گلوله خوردن مادر و برادرش بود. او در چه وضعیتی است؟
کوشا الان سیزده سال دارد. خدا میداند چی کشیدیم. فاطمه پر کشید. کاوه روی تخت بیمارستان بود و کوشا به شدت از نظر روانی به هم ریخته بود. شب ها مدام از خواب می پرید و فغان میکرد. هوار می کشید گریه میکرد و نمی توانستیم آرامش کنیم. او الان تحت نظر روانپزشک است. احساسش برای مادرش را با شعری بیان کرده با اینکه کم سن است اما شعری که گفته خیلی تاثیر گذار است. سنتور میزند برای مادرش و... هم برای کوشا و هم برای کاوه، نمیدانستم چگونه باید موضوع را بگویم با آن وضعیت وحشتناکی که پشت سر می گذاشتند. از روانشناس کمک گرفتم و گفتم که مادرشان نیست و... خدا سر هیچ کسی نیاورد.
آقای میر اسدالهی، این روزها شما چه میکنید؟ گویا بازنشسته شده اید؛ جایی خواندم که اجباری شما را بازنشسته کرده اند صحت دارد؟
اجباری نبود. من ایران خودرو کا رمیکردم و مهر ماه از مدیران ایران خودرو درخواست کردم به دلیل مشکلاتی که دارم و نمی توانم کار کنم با بازنشستگی ام موافقت کنند. خوشبختانه موافقت کردند هرچند که علیرغم وعده هایشان با حداقل حقوق انجام شد و بیمه تکمیلی هم چند ماهیست که قطع شده اما مهم نیست. الان نشسته ام خانه و خانه داری میکنم به دو پسرم می رسم که از درس عقب نیفتند و...
آقای اسدالهی گویا صدای فریاد پسرتان است.
بله حرفهای مرا شنیده و به هم ریخته؛ فریاد می زند که تمامش کنم. می گوید بس است اینقدر آن صحنه ها را زنده نکنید برای من و... این بچه همه صحنه را به چشم خود دیده. من چگونه می توانم عمق درد و فاجعه را بیان کنم... به خاطر بچه ها نه فریاد زدم نه گریه کردم تا آنها آرام باشند. اما مگر می شود؟
شب ها با عکس فاطمه سخن میگویم؛ در خلوت خودم گریه می کنم و زار میزنم. زندگی مرا از هم پاشیدند و بعد از چند ماه بعد آقایانی آمدندکه بله این بار این جوری شده و عذر می خواهیم... بعد یک کارت به من دادند به عنوان شهید... همسر من که 26 سال عاشقانه زیستیم با یک کارت عوض شد... همین شد که دیگر کسی را به خانه ام راه نمیدهم؛ هر کسی زنگ زد که میخواهد بیاید گفتم همه زندگی مرا ویران کردید کجا بیایید؟ چرا بیایید؟
کلمه درد هم کم است در مقابل این چیزی که ما کشیدیم و می کشیم. صبح برای یک لقمه نان حلال بیرون میروی زنت را می کشند، پسرت را غرق در خون می کنند و پسر دیگرت همه را از پنجره می بیند. آخر این چه رسمی است؟ از استانداری آمده بودند خانه ما. به آنها گفتم شما در روضه هایتان از مظلومیت فاطمه می گویید و بعد فاطمه مرا کشتید... منی که زمان انقلاب عکس و بیانیه های آقای خمینی را پخش می کردم و مبارزه می کردم و حالا این پاداش من است؟ همسر و بچه من که اصلا خیابان هم نبودند گاهی می گویم کاش در تظاهرات بودند و سنگی هم زده بودند، آخر یک لحظه امده اند جلوی در خانه و این... تمام همسایه ها شاهد بودند همه دیده اند چه اتفاقی افتاده و...
باند حسین منیف اشمر ، حزب الله لبنان




تهران – خیابان ولیعصر – نبش ساختمان ایرنا کوچه مجلسی شماره 8 – با تابلوی : موسسه فرهنگی همت .
اکنون واضح است که مسئولیت برخورد مستقیم با مهندس موسوی بر عهده این یگان و سپاه پاسداران است چرا که در عکسهای تسخیر و پلمپ ستاد مهندس موسوی در قیطیره ما این سه نفر را می بینیم ، در تمامی اعتراضات و تجمعاتی که مهندس موسوی حضور داشته است این چهار نفر را می بینیم ، من جمله عکسهای زیر :




مصاحبه مسیح علی نژاد با برادر شهید چگینی
علی چگینی برادر شهید محرم چگینی است که به گفته خود او از جنوب شهر تهران، همانجایی که می گویند مردمش با جنبش سبز ایران هیچ نسبتی ندارند، به راهپیمایی بیست و پنج خرداد آمده بود و از عصر همان روز دیگر به خانه برنگشت.
علی چگینی، محرم را یک دوست و محرم ناگفته های خود و خانواده می دانست، اینک پس از یک سال هم از عدم حضور یک برادر و یک دوست در میان اعضای خانواده دلگیر است، هم از عدم حضور میرحسین موسوی و مهدی کروبی در میان یک خانواده داغدار گلایه می کند و هم برای همه کسانی که از میان کشته شدگان تنها یک نماد را جهانی می کنند و شهدای دیگر را غریب و تنها رها می کنند، پیام دارد.
نشستن پای صحبت یک جوان ۳۲ ساله که تمام کشته شدگان را برادران و خواهران خود می داند اما از همه کسانی که در این یک سال هیچ سراغی از برادر کشته شده او نگرفته اند، گلایه دارد، شاید بتواند نگاهی نو به مطالبات بخش هایی از این نسل که در اعتراضات خیابانی شرکت کرده اند بگشاید. برای همین است که درخواست می کند همه صحبت های او بدون سانسور منتشر شود تا شاید راهی بگشاید که از این پس در صورتی که رهبران جنبش سبز به هر دلیلی تاکنون موفق نشده اند، سراغ خانواده برخی از کشته شدگان بروند، حداقل مردم یکدیگر را تنها نگذارند.
علی چگینی می گوید:… یک سال دنبال خبرنگاران دویدم تا بگویم صدای یک شهید جنوب شهری را به گوش دنیا برسانید تا هم دولت ما و هم دنیا باور کنند همه کسانی که در راهپیمایی کشته شدند، شکم شان سیر نبود یا به تعبیر خودشان، «بچه قرتی » نبودند اما وقتی در شب کشته شدن برادرم، علی رغم همه تهدیدات زنگ زدم به برخی از خبرنگاران اما آنها که صدها بار فیلم ندا را نشان دادند، حاضر نشدند حتی یک بار فیلم محرم که تیر خورده است و برشانه های مردم قرار داشت را نشان دهند، نه صدا و سیما، نه صدای آمریکا و نه بی بی سی.
گفتگوی کامل جرس با علی چگینی، برادر شهید محرم چگینی را در زیر بخوانید:
آقای چگینی، یک سال گذشت از روزی که برادرتان در راهپیمایی بیست و پنج خرداد کشته شد، می خواهم بدون مقدمه بپرسم تلخ ترین خاطره یک برادر از روزی که پیکر برادرش را از پزشکی قانونی تحویل گرفت تا امروز که هنور دستگاه قضایی قاتلی را به خانواده شما معرفی نکرد، کدام است؟
می شود یکی از مواردی که فکر می کنید در صورت رسانه ای شدن، باری از شانه های خانواده های کشته شدگان برداشته می شود را بگویید؟
سه شب بعد از آنکه فهمیدم محرم در راهپمایی تیر خورده بود، در پزشکی قانونی کهریزک پیکرش را شناسایی کردیم، از همان زمان من علی رغم فضای ترس و وحشتی که آن موقع حاکم بود، به برخی از خبرنگاران داخلی و برخی از خبرنگاران که در رسانه های خارج از ایران هم هستند، زنگ زدم و گفتم: برادرم را کشتند، می خواهم به دنیا بگویم، برادرم را فقط به جرم اعتراض در یک راهپمیایی کشتند، حتی برای اینکه حرف مرا باور کنند که محرم کشته شده است، گفتم اسم محرم در سایت نوروز( سایت وابسته به جبهه مشارکت ) منتشر شده است، فیلم کشته شدن برادرم را هم مردم به ما داده اند، به آنها گفتم فیلم کشته شدن برادرم را هم برایتان می فرستم. از طریق برخی از خبرنگاران داخل کشور که آن روزها به خانه ما می آمدند، فیلم تیر خوردن محرم را برای بی بی سی و صدای آمریکا فرستادم، اما نمی دانم چرا هیچ کسی صدای ما را نشنید و این آغازی شد برای اینکه منزوی شویم و دیگر به هیچ کس اعتماد نکنیم.
شاید برای خبرنگاران سخت بود در شرایط امنیتی بتوانند اصل و سندیت موضوع را تایید کنند و ممکن بود کس دیگری آن زمان به نام «برادر شهید»، حرف هایی را مطرح کند که بعدها علیه خانواده شما استفاده شود.
ولی من حتی شماره تماس های منزل و همه اطلاعات مربوط به خودم و خانواده ام را برای تلوزیون ها فرستادم، آنها هم می توانستند از کسانی که به خانه ما می آمدند تایید بگیرند، این کار سختی نبود، البته توقعی هم نمی توان داشت. آنها کار خودشان را انجام می دهند. از فیلم کشته شدن ندا همه ما متاثر شدیم و این کار خبرنگاران بود که با انتشار فیلم دنیا را هم با خبر کردند، اما همیشه برای من سوال است که چرا فیلم تیر خوردن برادرم را که پیش از ندا در خیابان کشته شده بود، هیچ وقت در همان تلویزیون هایی که صد ها بار فیلم تلخ کشته شدن ندا را نشان دادند، به تصویر نکشیدند ؟
خود شما چه پاسخی برای همین سوال تان دارید؟ چرا ندا، سمبل مظلومیت شد، اما به تعبیر خودتان در طول این یک سال نامی از محرم یا برخی از شهدای دیگر برده نشد؟
آیا تا کنون در خواست دیدار با احمدی نژاد یا اعضای دولت داده اید تا همین حرف ها را به آنها بگویید؟
من در تمام این یک سال می خواستم با موسوی دیدار کنم و خیلی حرف ها را به ایشان و یا آقای کروبی بگویم اما متاسفانه هیچ پاسخی نگرفته ام. تا دیروز شک داشتم که سیاستمداران چندان فرقی با یکدیگر ندارند، اما حالا دیگر دارم باور دارم همه سیاستمداران تقریبا یک جور هستند و به فکر مردم نیستند.
موسوی هیچ مسوولیتی در کشور ندارد چرا به جای دیدار با مسوولین می خواهید با کسی دیدار کنید که هیچ قدرتی هم ندارد؟
ما در این یک سال خیلی سختی کشیدیم، باید به آقای موسوی می گفتم وقتی سراغی از خانواده های شهدا نمی گیرند، راهشان با احمدی نژاد و دیگران یکی است. مردم را تا زمانی می خواهند که به قدرت برسند. این حرف های مرا می نویسید؟ دلم می خواهد حالا که نتوانسته ام خودم از نزدیک با آقای موسوی حرف بزنم، شما این کار را بکنید و این حرف ها را به گوش ایشان برسانید.
بی شک بدون سانسور منتشر خواهد شد، شما هم بگویید، مهمترین نکته ای که دلتان می خواهد به آقای موسوی بگویید چیست؟
دلم می خواهد بگویم، انگار می دانم آخر داستان چیست. می دانم که موسوی و کروبی کنار می کشند، و از آن طرف دولت هم قدرت خودش را نشان می دهد، شاید کنار کشیدن موسوی و کروبی آنها را در برابر بخش هایی از مردم سرافراز کند، اما خون جوانانی در این وسط پایمال می شود که فقط برای ایستادگی و تغییر به میدان آمده بودند.
به عنوان کسی که برادرش در یک راهپیمایی اعتراضی کشته شد، فکر می کنید وقتی موسوی و کروبی به مردم بگویند بیایید به خیابانی که ممکن است باز هم در آن به روی مردم گلوله بکشند، باید در برابر خانواده های کشته شدگان نیز پاسخگو باشند؟
ببینید همین الان هم خبرگزاری فارس به ما پیشنهاد مصاحبه داده است. دولت خودش اعلام کرده ۳۶ نفر در ماجرای اعتراض به انتخابات شهید شده اند، بنا به تشخیص خودشان به برخی از خانواده های کشته شدگان از بنیاد شهید زنگ زده اند و اعلام کرده اند که آنها جز خانواده شهید هستند و حالا هم دنبال این هستند که از میان این ۳۶ خانواده کسانی را راضی کنند که علیه موسوی و کروبی شکایت کنند، اسم موسوی و کروبی را نمی آورند، به ما می گویند علیه سران فتنه شکایت کنید، ما حتی اگر شکایت هم کنیم و آنها به زندان بروند، فردا بالاخره ناچار می شوند آزادشان کنند، یعنی با این کار هم دولت، قدرت خودش را به مردم نشان خواهد داد و هم رهبران جنبش را وادار به عقب نشینی و خالی کردن پشت مردم می کنند.
ظاهرا شما ساکن جنوب شهر تهران هستید، معمولا گفته می شود اکثر جمعیت این منطقه را طرفداران احمدی نژاد تشکیل می دهند اما برادر شما از دل همان جمعیت در راهپمیایی شرکت کرد و سپس کشته شد، چه پاسخی دارید به کسانی که می گویند، جنبش سبز یک جنبش بالای شهری است؟
برادر من از جنوب شهر به راهپیمایی رفته، جایی که امکانات معمولی برای یک زندگی ساده هم نداریم، اما چون جامعه ایران یک جامعه سنتی و مذهبی هست، رسانه های طرفدار دولت از احساسات مذهبی و سنتی مردم سوء استفاده می کنند. در تلویزیون فقط فیلم هایی را نشان می هند که جوانان دارند می رقصند، پایکوبی می کنند، مثلا کامل نبودن حجاب دختران را نشان می دهند که بگویند « یک مشت بچه قرتی» دنبال عریانی و بی حجابی هستند و اینها همه کسانی هستند که از موسوی طرفداری می کنند. همه این حرف ها را هم به نام دین به خورد یک جامعه مذهبی می دهند تا مذهبی ها را با ما بد کنند. آنقد در تلویزیون در این مورد فیلم نشان داده اند که گاهی مردم مذهبی هم به ما مثل کسانی نگاه می کنند که طاعون داریم. از ما فاصله می گیرند. در حالی که ما کافر نیستیم فقط دین ما با دین کسانی که برادرم را کشته اند و بعد هیچ جوابی هم به ما نمی دهند فرق دارد. برای بسیاری از مردم خیلی سنگین است که کسانی با اسلام و دین شان مبارزه کند، و آنها تلاش می کنند ما سبز ها را طوری معرفی کنند که انگار داریم با اسلام مبارزه می کنیم.
برگردیم سر همان فیلمی که از برادرتان در اختیار دارید که پیکر تیرخورده او را بر شانه های مردم نشان می دهد، راست می گویید این فیلم را دنیا ندیده است اما دنیای کوچک خانواده شما را چقدر این فیلم دگرگون کرده است؟
خیلی زیاد، یکی دوباری ظاهرا یکی دو شبکه انگلیسی نشان داده اند اما باور کنید خیلی سخت است نگاه کردن چندین باره فیلم عزیزتان که دارد میان آن همه مردم جان می دهد. اما متاسفانه ما مردم حافظه ضعیفی داریم. فراموشکار هستیم. از مردم نباید توقع زیاد داشته باشم. اما وقتی بیست و پنج خرداد پارسال را با امسال مقایسه می کنم دلم می گیرد. سال گذشته خودم در خیابان بودم. صحنه های کربلا را در خیابان های تهران می دیدیم. جنازه ها را گذاشته بودند گوشه خیابان و روی آن ها را پارچه انداخته بودند. اما امسال بیست و پنج خرداد مردم باز هم آمده بودند اما دیگر مثل پارسال نبود، گاهی وقت ها فکر می کنم ما مردم ایران خودمان باعث و بانی این همه ظلمی هستیم که به ما می شود، چرا باید فراموش کنیم در این یک سال چه بلاهایی سرمان آورده اند و جنازه ها را هم تا مدت ها تحویل نمی دادند؟ خرداد پارسال و حضور آن همه مردم با آن چیزی که ما در بهشت زهرا دیدیم خیلی فرق داشت. باز هم می گویم نباید از مردم توقعی داشته باشیم اما….
خود شما فکر می کنید چرا پارسال مردم بدون مجوز مدام در خیابان حضور پیدا می کردند، اما امسال نیامدند؟
از یک طرف قبول دارم پارسال فضا خیلی احساسی بود، مردم وقتی دیدند رای شان گم شد، خیلی ناراحت شدند، و اتفاقات بعدی که مردم با چشم های خودشان در خیابان می دیدند که برادر من و دیگرانی که فقط دنبال رای گمشده خودشان آمدند، کشته می شدند نیز مردم را خیلی بیشتر ناراحت کرد و برای همین حضورشان در راهپیمایی ها زیاد بود، حتی موسوی و کروبی هم بدون مجوز می آمدند در خیابان و فکر می کنم رهبری یک جنبش یعنی همین که رهبران جانشان را بگیرند کف دست شان و به خیابان بیایند، اما این روزها همه چیز عوض شده است انگار.
حرف آخر تان…
ایران نیاز به فرهنگ سازی دارد، باید مردم خودشان را تغییر دهند، پیش از آنکه به رهبر نیاز داشته باشیم به مردمی نیاز داریم که به ما مثل طاعون زده ها نگاه نکنند.
به نقل از: جرس، مصاحبه از: مسیح علی نژاد
بررسی نیروی نوپو ( ایرج مصداقی )
[ ایرج مصداقی] «نوپو» یکی از گردانهای آموزش دیده ی تیپ1 موسوم به امیرالمؤمنین یگان ویژه پاسداران نیروی انتظامی است و در بین مردم به خاطر لباسی که به تن دارند به «سیاه جامگان» نیز معروف هستند. نیروهای گردان «نوپو» کادر ورزیده، آموزش دیده و با تجربه ی نیروی انتظامی هستند که از میان پرسنل این نیرو انتخاب شده اند تا پس از طی دوره های آموزشی ویژه به عنوان نیروی آماده و قوی در عملیات مختلف به تشخیص فرماندهی نیروی انتظامی شرکت کنند. ... مقامات انتظامی و امنیتی برای یگان های ویژه پاسداران چنان که از اسمشان هم بر می آید اجراي ماموريت هاي ويژه فراتر از ماموريت هاي پليسي و پشتيباني ماموريتي ساير رده ها را به عنوان يک چشم انداز مهم در نظر گرفته اند.
نیروهای واحد نوپو یگان ویژه برخلاف شایعاتی که این روزها شنیده می شود لبنانی و فلسطینی نیستند. چنانچه نیروی عرب هم در میان آن ها باشد بطور استثنانی است.
...با توجه به وظايف حساس، خطير و طاقت فرسايي که برعهده يگان ويژه پاسدارن ناجا است، آمادگي نيروهاي اين يگان ها و آموزش هايي که به آنان ارايه مي شود نيز از حساسيت بالايي برخودار است.
ماموران يگان هاي ويژه تحت آموزش هاي تقويت جسماني اعم از ورزش هاي رزمي، دفاع شخصي و کوهنوردي، زندگي در شرايط سخت همچون کوير و کوهستان، نحوه بکارگيري تجهيزات انفرادي ضداغتشاش و آموزش هاي تخصصي استفاده از سلاح و تجهيزات ضد اغتشاش قرار مي گيرد.
همچنين تاکتيک هاي ضد اغتشاش، کمک هاي اوليه و امدادرساني، اسکي، چتر بازي و رانندگي تخصصي با خودرو و موتورسيکلت نيز به ماموران اين يگان ها آموزش داده مي شود. علاوه بر آموزش هاي فوق، اصول مختلفي نيز در سازماندهي يگان هاي ويژه مورد توجه قرار مي گيرد.
مقابله با شورش های خیابانی و اعتراض های مردمی، سرکوب هر گونه «اغتشاش» و ناآرامی، رهایی گروگان ها، مقابله با جنایتکاران خشن و اراذل و اوباش؛ حفاظت ویژه از شخصیت های رژیم و بطور کلی تمام اعمالی که امنیت رژیم و یا جامعه را به مخاطره انداخته و مقابله با آنان سرعت عمل می طلبد حوزه عمل این نیروها محسوب می شود.
سایت رسمی نیروی انتظامی موارد زیر را نیز جزو حوزه ماموریت این نیرو معرفی کرده است:
مقابله و مبارزه قاطع و مستمر با هرگونه خرابکاري، تروريسم و حرکت هاي مخل امنيت کشور، حفاظت و برقراري امنيت اجتماعات تشکل ها و راهپيمايي هاي قانوني و مجاز و جلوگيري از هرگونه راهيپيمايي و اجتماعات غيرمجاز بنا به دستور مقامات مربوطه از جمله وظايف مهم يگان هاي ويژه پاسداران ناجا به شمار مي رود ....
در برخي مواقع خاص نيز کنترل گلوگاه ها، مبارزه با قاچاق کالا و موادمخدر و مواد ناريه، سلاح و مهمات و برخورد با مظاهر فساد و مفاسد اجتماعي و پيشگيري و اعمال قانون درباره تخلفات مهم راهنمايي و رانندگي توسط اين يگان ها به اجرا در مي آيد.
سایت رسمی نیروی انتظامی موقعیت و مسئولیت این نیرو در شرایط گوناگون امنیتی را به صورت زیر تفکیک می کند:
«در وضعيت عادي (سفيد) هيچگونه رويداد و قرايني دال بر برهم زدن نظم عمومي و امنيت داخلي مشاهده نمي شود و سازمان هاي مسئول فعاليت هاي جاري خود را دنبال مي کنند.
در وضعيت غير عادي(خاکستري)انتظام جامعه به علت وقوع برخي بي نظمي ها، تخلفات و جرايم مختل شده و اقدامات مخل نظم و امنيت جامعه در مراحل نخستين بوده و اقدامات مخرب آغاز نشده است.
در وضعيت فوق العاده (زرد) وضعيت نظم و امنيت جامعه به علت وقوع تخلفات و بي نظمي هاي گسترده به شدت دستخوش اختلال شده و اجتماعات سازمان يافته و هدف دار با شعارهاي ضد نظام، اقدام به اغتشاش، حمله به اماکن و تاسيسات دولتي و وابسته به دولت و تخريب، آتش زدن و غارت اماکن مزبور و تاسيسات خصوصي و عمومي مي کنند.
وضعيت بحراني( قرمز) نيز در ادامه وضعيت فوق العاده بروز کرده و با هدف براندازي به وقوع مي پيوندد و همانگونه که اشاره شد، نيروهاي جان برکف يگان هاي ويژه پاسداران ناجا در هريک از اين وضعيت ها براساس تدابير فرماندهان وارد صحنه شده و ضمن برخورد با مخلان و متخلفان نظم و امنيت را به جامعه برمي گردانند»
در آدرس زیر عکس های ماموران این نیرو به هنگام اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی را ملاحظه کنید
http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8602280125
در جریان سرکوب قیام دانشجویی 18 تیر 78 برای اولین بار نام این نیرو به عنوان «نیروی ویژه پاسدار ولایت» بخاطر نقش ویژه ای که در سرکوب اعتراضات داشت در جامعه مطرح شد. پس از برملا شدن نام این نیرو تلاش زیادی به عمل آمد که نه تنها نام آن را تکذیب کنند بلکه تاریخ راه اندازی آن را هم متناسب با نام جدیدی که روی آن گذاشته بودند تغییر دهند چرا که نفرت عمومی مردم از این نیرو می توانست نفرت از «ولایت» را در دوران قیام دانشجویی 78 تشدید کند.
پس از سرکوبی 18 تیر یکی از صاحب منصبان نیروی انتظامی که حاضر به افشای نامش نشد در مصاحبه با مطبوعات مدعی شد :
« اصطلاح «نوپو» از حروف اول كلمات «نیروی ویژه پاد وحشت » گرفته شده و این نیرو برای مقابله با آدم ربایان و ایجاد وحشت در آنها همزمان با تشكیل اجلاس سران كشورهای عضو سازمان كنفرانس اسلامی در تهران در آذرماه 1376 تاسیس شد. تعدادی از روزنامه های تجدیدنظر طلب در روزهای اخیر با انتشار مقالاتی تلاش كردند اصطلاح «نوپو » را رمزی برای عنوان«نیروی ویژه پاسدار ولایت» معرفی كنند و با مرتبط دانستن آن با واقعه كوی دانشگاه از این طریق اهداف مشكوكی را دنبال نمایند در حالیكه اصولا نیروئی با عنوان »نیروی ویژه پاسدار ولایت» وجود ندارد .»
«گروه نوپو در کمیته فعالیت خود را شروع کرد و بعد از این که کمیته منحل شد، این گروه برای جلوگیری از شورش و سرقت بیشتر فعال شد. فرمانده آنان از نیروهای سپاه بود کما این که خدابخش و ارجمندی مسئولین نوپو در زمان حادثه کوی دانشگاه نیز عنوان کردند که قبلا در سپاه فعالیت داشته اند. ... گروه هایی از نیروهای نوپو دارای لباس پوست پلنگی هستند و تکلیف مردم در رابطه با آنان مشخص است چرا که مردم می دانند آن ها وابسته به حکومت هستند ولی گروهی دیگر از نیروهای نوپو که لباس شخصی دارند برای مردم و مسئولین مشخص نیستند. »
/havad.htm#havad2
پس از جمشید خدابخشی فرماندهی این نیرو به عهده سرتیپ پاسدار عزیز الله رجب زاده گذاشته شد که یکی از خشن ترین و عملگراترین فرماندهان نیروی انتظامی است.
در دوران وی یگان ویژه رشد زیادی کرد. گفته می شود در مقام فرماندهی نیروی ویژه برای تهیه لباس های این نیرو با کمک دوستانش شرکتی تاسیس کردند که تولید انحصاری این لباس ها را به عهده دارند. فرماندهی رجب زاده تا سال 84 ادامه داشت تا این که پس از به قدرت رسیدن تیم جدید در نیروی انتظامی وی در ابتدا با تنزل مقام مواجه شد و به فرماندهی پلیس پیشگیری منصوب شد اما درست هنگامی که موسم بازنشستگی اش فرا رسیده بود برای مقابله با جو ناامنی و هراس از اعتراضات مردمی وی را به فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ انتخاب کردند. به احتمال زیاد گوش به فرمانی و عملگرایی محض او و مهارتش در سرکوب جبنش های اجتماعی از عوامل تعیین کننده در انتخاب او برای این پست حساس بوده است. در ضمن سابقه فرماندهی او بر یگان وپژه می تواند یکی دیگر از دلایل این انتخاب بوده باشد چرا که او را قادر می ساخت از توانایی یگان ویژه در پیشبرد طرح های سرکوبگرانه بهتر استفاده کند. وی پس از انتخاب به این سمت علاوه بر پیگیری «طرح ارتقای امنیت اجتماعی»، اجرای «طرح انضباط اجتماعي» را که به تعبیر او گسترده تر از طرح قبلی بود در دستور کار خود قرار داد. وی همچنین خبر از آن داد که «بسيج نيز در بخشي از ماموريتهاي پليس وارد خواهد شد.» در دوران تسلط او بر نیروی انتظامی استان تهران بزرگترین و بی سابقه ترین مانور این نیرو در آبان 87 در سطح شهر تهران انجام گرفت. نیروهای نوپو یکی از نیروهای شرکت کننده در این مانور بودند. وی در بارهی این رزمایش بیسابقهی شهری در تهران به خبرنگاران گفت: «این طرح هر ساله به صورت غیرمحسوس و به صورت فرماندهیهای مجزا در بدنه ناجا اجرا میشده است. امسال نیز از ۳ ماه قبل برنامهریزی اجرای آن انجام شده و با حضور من در فرماندهی انتظامی اجرایی شد.» (2)
برای آشنا شدن با ذهنیت عزیز الله رجب زاده آخرین گفته های او را در مورد سرکوبی جنبش مردم می آورم. ذکر این نکته لازم است که او از سازماندهان اصلی یگان ویژه نیروی انتظامی بوده و امنیت مردم و اداره شهر تهران به عهده اوست:
«بررسی های ما نشان داده است که آشوبگران تهران را می توان به چند دسته تقسیم کرد: گروه اول مجرمان حرفه ای، اینان کسانی هستند واجد ویژگی های افراد ضد اجتماع. این افراد همواره مترصد فرصتی هستند تا امنیت جامعه را دستخوش اختلال سازند و از آب گل آلود ماهی بگیرند. اراذل و اوباش، جانیان فراری و افراد قمه کشی که از چنگ قانون گریخته اند در این گروه جای می گیرند.
وی دسته دوم را افراد وندال اعلام کرد و افزود : اینها نوجوانان و جوانانی هستند که جنون آتش افروزی دارند و قادر به کنترل تکانه های پرخانشگرانه خود نیستند به همین سبب از آسیب رساندن به اموال عمومی لذت می برند .
رییس پلیس پایتخت گروه سوم را افراد ماجراجو دانست و خاطرنشان کرد: شماری از آشوبگران اخیر نیز افرادی هستند که آستانه تحریک پایین دارند و خیلی زود جو گیر می شوند، اینها خطرجو، ماجراجو و دارای هیجان جوی منفی هستند به همین خاطر وارد جمع های آشوبگر می شوند تا نیازهای بیمارگونه خود را ارضا کنند.به گزارش ایسکانیوز، سردار رجب زاده درخصوص دسته چهارم آشوبگران گفت: این افراد وابسته به گروه های وابسته به رژیم پهلوی و ضد انقلاب و متجاوز به حقوق مردم هستند این گروه از همان آغاز انقلاب اسلامی کینه و نفرت مردم را درونی کردند و اینک در حال انتقام گیری از مردم هستند .
وی افراد ساده لوح و فریب خورده را از دیگر دسته های آشوبگران در پایتخت طی چند روز اخیر اعلام کرد و افزود: عده ای نیز بر اثر شعارهای غلط انداز گروه های سیاسی و تبلیغات فراگیر رسانه ای بدخواهان نظام فریب خورده و راهی خیابان شده اند تا بلکه به نانی یا نامی دست یابند.
...سردار رجب زاده با بیان اینکه رفتار پلیس با آشوبگران و اخلال گران امنیت مقتدرانه، قاطعانه و بی اغماض خواهد بود گفت: قانون از ما خواسته تا با تعدی کنندگان به جان و مال و ناموس مردم، شدید و قاطع برخورد کنیم و هرچه سریعتر آنان را سر جای خود بنشانیم. کسی نمی داند که در چند روز اخیر اقلیتی آشوبگر و مردم ستیز در تعدی به جان و مال مردم از هیچ جنایتی فروگذار نکردند آنان نشان دادند که جز زبان زور، شدت عمل، قاطعیت و اقتدار، قانونی را نمی فهمند .
به گزارش ایسکانیوز، سردار رجب زاده افزود: در روز دوشنبه ما از یک نمونه سه هزار نفری از شهروندان نظرسنجی کرده ایم، ... بیش از 85 درصد شهروندان خواهان شدت عمل پلیس و پایان بخشیدن سریع تر به آشوب ها هستند، آنان بیش از این تحمل اغتشاش و آشوب را ندارند و تاکید می کنند در کشوری که قوانین جامع و فراگیر دارد آشوب و اغتشاش و تظاهرات خیابانی پیامدی جز ناامنی و ترویج خشم و خشونت ندارد .»
http://iscanews.ir/fa/PrintableNewsItem.aspx?NewsItemID=311293
در آدرس زیر می توانید عکس های مربوط به آموزش های این نیرو در ارتباط با سرکوب خیزش های مردمی را ببینید
یگان موتور سوار نیروهای ویژه
به منظور ایجاد رعب و وحشت یگان موتورسواران این نیرو با لباس های عجیب که هم جنبه حفاظتی دارد و هم در اذهان ماهیت غیرانسانی و غیرمعمول آن ها را می رساند در دسته های چند ده تایی به ماموریت می روند. لباس این نیروها نیز سیاه رنگ است چرا که این رنگ شکل وحشتناکتر و بزرگتری به ماموران می دهد. موتورهای آنها به عمد از نوع تریل انتخاب شده است تا با تولید سر و صدا ایجاد وحشت کنند.
پلیس امنیت
در سالهاي اخير برای مهار جنبش اعتراضی و اشاعه بیشتر جو سرکوب در تمام نواحي انتظامي نهاد جدیدی به نام پلیس امنیت تشکیل شده است. در حالت عادی نیز فرماندهی پلیس امنیت بر دیگر فرماندهان منطقه ای نیروی انتظامی ارشدیت دارد. سردارعليپور فرماندهی پلیس امنیت را به عهده دارد و مقر اصلی آن در میدان عشرت آباد تهران است. در روزهای پس از کودتای 22 خرداد ستادی تحت این نام به صورت کمیته مشترک از نهادی اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و انتظامی احکام دستگیری و ... را اجرا می کند.
ایرج مصداقی 29 مرداد 1388
مانور ضد اغتشاش یگان ویژه پاسداران نیروی انتظامی در پارک پلیس واقع در منطقه تهران پارس برگزار شد.
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=236520
نمودار نوسانات قیمت ( دلار ) هر اونس ( 31.1034 گرم ) طلای عیار 999.9 (عیار 24 ) در بازارهای جهانی